با مامانم رفته بودم دکتر بعد ي پسره اصن جيگر طلا خيلي بهم اشاره ميکرد .

 

اصلا اين پسرا ديگه درک نميکنن که من با مامانم هستم وقت ميبره من سر مادرو شيره بمالونم بيام شماره بگيرم

 

هي ميگفت بيا بيا ديگه بيا...

 

خو بيا و مرگ بيا و درد کوري نميبني والده منو؟؟..

 

هيچي منم براش کلي چسي اومدم حالش گرفته شد رفت..

 

بعد وقتي از مطب زدم بيرون بعله ديدم يک ماشين تاروس آمريکايي سواره..اصلا خيلي ندامت کيونمو سوزوند

 

من ديگه هيچي نگفتم از کادر خارج شدم..



پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, |